دل دریایی
بعدِ یک عمر سکوت
دلِ دریاییِ من
میلِ طوفان دارد
سرِ طغیان دارد
روزها تلخ و ملال انگیز است
میرسد روز به ماه
میرسد ماه به سال
و زمان می گذرد
یک طلوعِ دیگر
یک غروبِ دیگر
این منم خسته ، پُر آه
منتظر، چشم به راه
با خودم می گویم
هیچکس ، حالِ مرا می داند ؟
هیچکس ، از دلِ تنهای منِ دلخسته
خبری می گیرد ؟
هر کسی میآید ، داستانی دارد
حرفی از شادی و اندوه و ملال
هر کسی می آید
قصه از شادی و غمهای خودش میگوید
لحظه ای بعد ، سبکبال و رها می گذرد
باز روزِ دگری می آید
این یکی شوقِ بهاران دارد
آن یکی غصه فراوان دارد
و زمان می گذرد
این منم مانده زِ راه
خسته و زار و تباه
با خودم می گویم
که کسی از دلِ من
خبری می گیرد
تا که من ، لب به سخن باز کنم
قصه ی تلخِ خود آغاز کنم
و بگویم به همه
که دلم می خواهد
ختم این زندگیِ پوچ کنم
همزمان با سفرِ چلچله ها کوچ کنم
زخمِ سر بسته ی دل باز کنم
از کنارِ همه پرواز کنم
لبِ من سوخته از آتشِ پی در پیِ آه
مانده ام نیمه ی راه
دلِ دریایی من
میلِ طوفان دارد
سرِ طغیان دارد
باز روزِ دگر از راه رسید
هر دو دستم در کار
و دو چشمم در راه
با خودم می گویم ، که کسی از دلِ من
خبری می گیرد ؟...